خاطره در میانه ی حافظه

ساخت وبلاگ

و من به کجا تعلق دارم؟ درونم را استوانه ای مُدَوَر می بینم، بی هیچ توقفی. حال اینکه تصوری، خاطره, ای، عشقی؛ آن را به لرزه در می آوَرَد. 

صبح باد می وَزَد روی برگ های صنوبرِ خیابان. با شبنمی روی آسفالت و بویی که استشمام می شود. و از این لحظه همه به هم صبح بخیر می گویند. تا نزدیکِ ظهر. 

کار از اینجا آغاز خواهد شد. سیزده ساعت حدودا. بعد درونم را استوانه ای مُدَوَر می بینم. بی هیچ توقفی کوتاه. لرزان.  

با اینهمه من به کجا تعلق دارم؟ شب ها هنگامِ خواب، احساس می کنم پرنده ای روی سینه ام می نشینَد. و بعد دست هایم به یک طرفِ اتاق می رَوَند، پاهایم هر کدام به یک طرف، سَرَم. هر کدام رها می شوند. و من به یاد می آوَرَم در کودکی بارها خندیده ام. و بیشتر گریه کرده ام. و چقدر غمگین است کودکی ات را به یاد بیاوری. آیا این ها خاصیتِ یک خاطره, هستند؟ این یک خاطره, است. خاطره, ای اَبَدی و غمناک. 

به در قطار نشستن فکر می کنم. لحظه ی سوار شدنِ دو نفره. وقتی در لحظه ای کوتاه، پای هر دویمان برای در قطار نشستن حرکت می کنند و بعد بی قرار به جای اولشان بر می گردند. لحظه ی انصراف از تصمیم. تصمیمِ تعلق داشتن به جایی مشخص. با همه ی دلایلش. 

لحظه های ابتداییِ پس از اتمامِ کارِ سیزده ساعته و بادهای خنکِ شبانه.  

خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babsolution7 بازدید : 271 تاريخ : جمعه 16 آذر 1397 ساعت: 19:00