خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند

متن مرتبط با «اميرعلي به نام خط و نشون» در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند نوشته شده است

اولین فیلمی که در سینما دیدم خواهرانِ غریب بود گمانم

  • اینطور روایت شده که وقتی راه آهن به شاهی رسید مردم می دانستند که قرار است با تحولات عظیمی روبرو بشوند. شهر کوچکی چون شاهی که از شهرهای نیمه صنعتی یا حتی صنعتیِ اس, ...ادامه مطلب

  • نوستالژی های همه چی!

  • نوستالژی, های پیاده رو. آل استار های زرد، مشکی، طوسی. پیتزای دو نفره ی تمام نشده. حسرتِ تاکسیِ به موقع. سیگارِ "هِی، روشن نکن. بگا رفتی!" بوی کافه لای عود یا عود میانِ کافه. نمِ چوبِ تازه بریده شده. و , ...ادامه مطلب

  • سلین خوانده بود و قیام کرد...

  • اوایل شهریور بود یا اواسط سال نود و شش. دو تا تابلو خریده بود و یک کتاب و سه بسته سای بابا و دستمال کاغذی برای روزهای دلتنگی! گفتم نمی شود که همینطور پا روی پا گذاشت و نگاه کرد که کدام کلاغ اول دخل آن یکی را می آورد. حرف نزد. همینطور روی پله نشسته بود و دستمال را توی دستش فشار می داد. گفتم هنوز تصمیمش را نگرفته؟ سر تکان داد که نه. بعد یک دستمال دیگر برداشت و آن یکی را که خیس عرق شده بود انداخت وسط,خوانده ...ادامه مطلب

  • یک لوله ی آزمایشگاهی وطنش را ترک کرد و حالا احساس غربت می کند

  • تابی به بالاترین نقطه ی خود می رسد و عشق در هیات زنی سبزه رو با چشم هایی کشیده و لب هایی مجروح از روی آن سُر می خورَد و درون فضایی پیچ در پیچ و بدون مختصات در نمودار زمان - مکان می افتد. می دانم اگر صدایی این حوالی به گوش می رسد دلیلش سفیدی بیش از حدِّ دیوارها و عمق بیش از حدِّ حفره ی گوشم نیست. تا , ...ادامه مطلب

  • سوار شئ ای خیالی می شد و توی کوچه با تمام سرعت می دوید

  • سوار شئ ای خیالی می شد و توی کوچه با تمام سرعت می دوید ماغ گاو. آتشزنه ای در حال چرخش. صدای کشیده شدن کارد آشپزخانه روی خرخره. بوی خون یا آهن زنگ زده. نمایشی که ساعتی قبل از رادیوی سراسری به گوش میلیون ها نفر رسید تمی شبانه داشت. هفتاد و هفت ثانیه چراغ قرمز خواهد بود. در هر اتاق یک زن و مرد گذاشته ا, ...ادامه مطلب

  • رد اتو بخار می کند روی سرمه ایِ باران گرفته

  • وقت بود که باز هم مثل این اواخر فراموش کنم. علف راهی را می رفت که مردِ آویزان از طنابِ قرمز. وقتی می گفتم یکی از پنجره ها باید باز باشد نشانم می داد که پنجره ای نیست. بعد به نردبان اشاره می کرد. از جیبش عینکی آفتابی در می آورد. صندلی چرخداری را خریداری می کرد و , ...ادامه مطلب

  • مورچه ها یاد گرفته اند تردمیل وسیله ی مناسبی برای احوالشان نیست

  • آدرسی پرسید که من با بوی علف یاد علفی کمرنگ افتادم کناره ی جاده. کمی دورافتاده تر از قدمگاه هزار هزار گوسفند نر و ماده. علفی کمرنگ تر از دره های شلوغ از ازدحام جمعیت علیه کاپیتالیسم. علیه کاپیتالیسم ! چطور باید می شد وقتی کلمه ای اینقدر خوب توی یک جم, ...ادامه مطلب

  • از خانه هایی که عوض می کردیم، درهایشان یادم مانده و پله ها

  • پدر یک عینک داشت که شیشه هاش می چرخید. می چرخیدم دورش و عینکش رو نگاه می کردم. وقتی کوچیک بودم کوچیک بودم واسه خودم. قد خودم که شدم یادم می اومدم. عینک رو می گم. یادش می یاد وقتی براش تعریف می کنم. پدر یک کمربند داشت. خوب جنسی بود. می چرخید. روی هوا. مثل عینکش که می چرخید دور چشمش. چشمم می چرخید دنب, ...ادامه مطلب

  • دروازه بان خروجی مناسب انجام می دهد و توپ را توی دروازه خودی قرار می دهد

  • و درِ کشو که باز شد همه سعی کردند نفسشان را حبس کنند و فقط نگاه کنند که این اتفاق مهم زندگی خانم آجرلو به کجا ختم حواهد شد و آیا می شود این گونه قضاوت کرد؟ فقط یک نفر لازم بود تا تعداد شاهدین به حد نصاب برسد. همین حین آقای صفدری ت, ...ادامه مطلب

  • فناوری پیچیده ی گچ پاک کن

  • اولش که اسمش را آورد خیال می کردم باید جعبه ی بزرگتری داشته باشد. حداقل به اندازه ی جعبه ی یک سرویس هشت پارچه ی نسوز و نچسب (تفلون). اما وقتی دستش را جلو آورد و جعبه را نشان داد به خیالم به اندازه ی جعبه ی یک کتانی با سایز چهل و دو بود. سایز دستش هم به قیافه اش نمی خورد. ورم کرده و پینه بسته. اسمش را باز کرد و دیدم با سیاه نوشته شده. تعجب نکردم چون تعجبی نداشت. با حالت چشم هایم سعی کردم به او بفهمانم این اسم در شاءن و منزلت پسرم نیست. و توقع بیجایی بود که منظورم را بفهمد. پس جعبه را پس زده و خواستم اسم بهتری برایم بیاورد. این ماجرا ساعت ها طول کشید و دیگر هیچوقت اسم مناسبی برای پسر احتمالی ام پیدا نکردم که نکردم. ( اگر بلاگ اسکای نام پسر بود نام دخترانه اش چه می شد؟ ). یادم باشد اگر حوصله ام سر رفت یک نخ سیگار کنت هشت روشن کنم بلکه فکری نشوم. توی یک فکر دیگر رفتن و توی فکر دیگری رفتن و تو فکر کن اگر توی فکر تو می رفتم خدا را خوش می آمد؟ نه واللّه. به ناچار دست می برم توی تاریکی توی دل قفسه ی کتاب و به انتخاب انگشت های سایز پنج و چهار و نیمم کتابی بر می دارم از انتشارات نیلوفر و کتابی ک, ...ادامه مطلب

  • هیچ ارزش ادبی و معنایی و مصداقی و معنوی ندارد

  • خلاصه اینکه خلاصه کنم این سیگار آخرم بکشم تموم که شد در خدمت شما هستم. چشم. خب، موضوع اینه که توی قرار قبلی تموم تلاشم رو کردم اما از اونجایی که طرف از طریق یکی از دوستام به یه سری موضوعات پی برده بود و خلاصه با توپ پر اومده بود نتونستم اون طور که باید پیش برم و چندباری حتی سعی کردم به طرز فجیع و احمقانه و تابلویی اعتماد به نفسم رو بالا ببرم و اون گفت با توجه به شناختی که از تو دارم بهت نمیاد این اداها رو در بیاری و من خودم می دونم داری همه ی تلاشتو می کنی و همین برام یه دنیا ارزش داره که باز خودش با وجود همه ی چیزهایی که از یکی از رفقای نزدیکم که حدس می زنم کار اون بوده شنیده بود جای شکر داشت. حالا اینو گفتم که به کجا برسیم؟ به اینجا که وقتی بهم تعارف کرد و کشیدم، توی جاده برف بود و چراغمو داده بودم تو شب بالا که وقتی برف می خوره تو شیشه از تو مسافت دورتری ببینمش و محل برخوردش با شیشه رو تخمین بزنم. فکر کنم یه آهنگی هم از بوریس یا ملوینز داشت پلی می شد. فکر کنم. اون حالت خیلی خوب بود. مخصوصا که باعث می شد اصلا متوجه حضورش کنار خودم نباشم. چه می دونم. اینجام  هر روز, ...ادامه مطلب

  • از کوه های هم جوار شمال یک چیزی را خوب یادم مانده

  • حال بد آدم باید با یک آدمی باشد که حال بدش خوب باشد. اگر حال بد بدی داشته باشد تمی توانم تصور کنم وقتی در ماشین در طول جاده ای طولانی و برفی کنارم نشسته قیافه و حالت بینمان به چه شکلی ست. حتما فقط یک موزیک راک قدیمی توی اسپیکرهای ماشین پخش می شود و من دارم سیگار می کشم. و او در حالی که لب پایینش از حالت عادی بزرگتر به نظر می رسد به جلو خیره شده و منتظر است تو حرفی چیزی بزنی. ولی این اتفاق معمولا رخ نمی دهد. پس ترجیح می دهم وقتی حالم بد است با کسی باشم که حال بدش خوب است., ...ادامه مطلب

  • برای لورا که فکر می کردم سال ها قبل تر از تولدم عاشقش بودم

  • حالا دارم تمام سعیم را می کنم تا قصه ای برای لورا بگویم. و قطعه ای را تقدیمش کنم. هرچند هنوز ندیده باشمش. توی بار ننشسته باشم کنارش تا برایش آبجوی تازه ای بخرم. لورا برگرد. هنوز وقتی کمربند قهوه ای ام را باز می کنم بیشتر احساس می کنم باید کنارم بایستی و تشویقم کنی. فریاد بزنی که باران دارد بند می آید و من باید برای خیس شدنمان توی خیابان فکری اساسی بکنم. لورا لورا. همین حالا که قطعه ای را به تو تقدیم می کنم حواسم هست که باید یک بار ماشین را پارک کنم و به چشم های سیاه سیاهت زل بزنم. حواسم هست که باید برای پاهای خیست قصه ای بگویم. قصه ای غمگین. قصه ای آبی. لورا لورا. برگرد و فکر کن اگر یک شب دیگر بمانی قصه چطور تمام خواهد شد. من چه کار می توانم انجام دهم. من چقدر می توانم انجام بدهم. تو روی من در یک روز آزاد. تو با من هر روز. تو کنار من غروب خورشید و بوی علف هایی که قرار است امشب شبنم بزنند و قرار گذاشته ام شاهد خیسی دست هایت باشم در حال لیز خوردن روی هر جای بدنم. روی داغ بازوهایم. لورا لورا. قصه را اینطور تمام می کنم که یک روز برگشته ای و اتاق بوی عود می دهد. گیتار می زند و می خواند لورا, ...ادامه مطلب

  • خبردار داده بودند که رسیدم...

  • همه ی این هشت ماه - جز چند روز - به این فکر می کردم که آیا عاطفه نمی توانست قید آن مرد را بزند و شاهد مثله شدنش به دست داوود نباشد؟ بعد می روم توی فکر آن مرد که روز پنجشنبه شانزدهم خرداد ، فقط یک روز قبل از اعزامم به خدمت، در اتاق زیر شیروانی خانه داوود مثال کودکی چند ماهه برای چیزی که طلب می کرد - جانش - زار زار گریه می کرد و چشم هایش شده بودند مثال گلوله ای که هر لحظه ممکن بود از جان لوله خارج شوند و به هدفی نامشخص برخورد کنند. عاطفه نشسته بود یا نشانده شده بود روی صندلی زهوار در رفته ای که یک پایش لق می زد - یادم می آید زمانی که تلاش می کرد از این نقص استفاده کند و دست به فراری یقینا ناممکن بزند - و گریه نمی کرد و بلکه به داوود فکر می کرد حتما که آیا ممکن است اشتباهش را ببخشد؟ و داوود که قبل از شروع کار به من گفته بود: ' امکان نداره زنده بمونن ' و من مطمئن بودم خون زیادی ریخته خواهد شد. اینبار نه در کشتارگاه که در خانه داوود، نه گوسفند و بز که آن مرد و زن که مراعات حال داوود را نکرده بودند  و سعی داشتند پنجشنبه را در کنار هم، در آغوش گرم هم و جدا از هر فکر دیگری بگذرانند که این, ...ادامه مطلب

  • به امیرعلی و همه ی روزهای دلتنگی

  • شاید بگویم خیالت دست از سرم بر نمی دارد و این دلتنگی از کوچه ی باریک خانه ی آخرت شروع می شود و به مسیر لوله ی آب گرم شوفاژ خانه ی قبلی ترت ختم می شود. شاید هم بگویم آنقدرها هم سرمان شلوغ نیست که مست، سر از آفتاب پنج صبح در نیاوریم. ما آدم های شنیداری نبودیم که به تلفنی مشعوف بشویم. مگر کتاب خواندنی. خندیدنی. گریه کردنی. چیزی. ما حواسمان به حس بینایی مان بود.  یادت نرود. شاید بگویم حالم خوب نبود. حالم خوب نیست. تو چطوری؟ بعد همه ی این تعارفات را بگذارم کنار یک سیگار برای جفتمان روشن کنم و یک پیک برایمان بریزی و حرف های خودمان را بزنیم. و تو با من قصه یی از چنار می گویی که شباهتی به خفتن دارد. و من هنوز در فکر کلاغ و سایه ای که گاه می آید و گاه نه. اینجا که منم اتفاقی نیست. علف هایی سبز می شوند. دود می شوند. و فراموشی فراموشی فراموشی... حرف زیاد است. حرف آخر هم که هیچگاه نداشتیم. پس می ماند دیدارت. که صدایت هم هست. چشم هایت هم هست.   آیا آنجا که می ایستی حکایت جان هایی ست که در انتظار نوبت خویش اند تا گر بگیرند   یا آنجا که می گذری انبوهیِ رودهاست که گلوی مردگان ,اميرعلي به نام خط و نشون ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها